-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 فروردینماه سال 1383 16:51
روزهای کودکی چقدر آرزوی بزرگ شدن را داشتم آرزوی استقلال بزرگی بلوغ و حالا که سالها میگذرد چقدر آرزو دارم برگردم به زمان پاک کودکی زمان بادبادک و فرفره و قایق کاغذی زمان فرشته و سارا کاش میشد... کاش میشد لا اقل دیگر هرگز بزرگ نشوم عمر همین قدر کافی است ....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 اسفندماه سال 1382 19:36
دلم میخواست تو چند سطر ساده و خلاصه بتونم از سال ۸۲ نتیجه گیری کنم و با سالهای قبل مقایسه کنم اما فکر که کردم دیدم نمیشه. خیلی زیاد تر از چند سطر و چند صفحه میشه.به هر حال هرچی بود گذشت و برای من فقط امسال یک کوله بار پر از بی اعتمادی هدیه داشت و گذشت زمان باعث شد دوستهای به ظاهر دوست که ۴-۵ سال باهاشون زندگی کرده...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 اسفندماه سال 1382 23:11
نمیدانم دلم در حسرت چیست؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 اسفندماه سال 1382 13:17
۲۹ اسفند روزی که همه منتظر فردا هستند برای من بدترین روز ساله.روزی که عزیزی رو از دست دادم که وقتی زنده بود هیچوقت قدر ش رو هیچکس ندونست. از ۲۹ اسفند ۷۷ تا ۲۹ اسفند ۸۲ سالهایی که گذشت گرچه زود ولی من همیشه و همه جا به یاد تو و معصومیتت بودم و خواهم بود.با تمام وجودم دوستت دارم و هر روز به یادت اشک میریزم. کاش اونوقت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 اسفندماه سال 1382 11:14
چه نام دهم این احساس غریب خود را بر تو؟ عشق نفرت شاید هم عادت براستی به هوای کدام حس دل من باز سرگردان دیدن چشمهای ویرانگر توست؟؟؟ به دنبال کدام حس بازهم دوست دارم بشنوم صدایت را هر چند مثل همیشه فقط دروغ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 اسفندماه سال 1382 13:30
من با تو من بی تو چه فرقی میکند؟؟؟ شاید قسمت این باشد که من و تو باهم یا بی هم تنها باشیم!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 اسفندماه سال 1382 12:15
لکه های سیاه رنگ دروغ لکه های سیاه رنگ ریا چه بی ملاحظه بر روی پرده سفید انسانیت خودنمایی میکنند. دریغا ! این پرده گویی دیگر هراس از دریده شدن ندارد.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 اسفندماه سال 1382 02:41
دیگر به که میتوان اعتماد کرد؟ درین عصری که رنگ قرمز خون را به رنگ سبز پول میفروشند؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اسفندماه سال 1382 23:54
عمر بدین یادگار نیز نیرزد زندگی از ما یکی خطاست که سر زد... سهراب سپهری
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 بهمنماه سال 1382 22:14
عشق در ردای افتادگی از کنارمان میگذرد اما ما می ترسیم و از او می گریزیم یا در تاریکی پنهان میشویم یا اینکه تعقیبش میکنیم و با نام آن دست به شرارت میزنیم جبران خلیل جبران happy valentine s day
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 بهمنماه سال 1382 00:50
چشمانم را می بندم باران سخت به شیشه می کوبد صورتم چسبیده به شیشه گونه هایم سردی هوا را حس میکند قلبم بازهم می تپد اما چرا؟ برای که؟ برای چه؟ دیگر تویی نیست که من قدم زدن زیر باران را آرزو کنم دیگر دستی نیست که گرمایش بر روی گونه سردم موج آرامشی باشد تو رفته ای و من اینجا تنها با یاد تو ـ خاطراتت کتاب زمان را ورق میزنم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 دیماه سال 1382 13:49
و صدایی برخاست خانه ای ویران شد در پسش خانه ای دیگر نیز و سر انجام شهری... و صدا خامش شد..... و تکانها خوابید. ولی اما در پی طوفانی چه بسا دلهایی کز غمی ویران شد دل مادر لرزید کودکش هیچ ندید دست و پای کودک زیر خروارها خاک خونین پیدا بود دل مادر خون شد فریاد زد: کودکم کودک من آرامید و تکانها خوابید ولی اما آیا هیچکس...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 آذرماه سال 1382 00:55
از آن روزی که احساسم درون سینه پاکم چو روزان بهاری پاک بودند گذشته از آن روزی که با این چشم امیدوار نگاهت کردم ودلخوش شدم تنها به لبخندت گذشته از آن روزی که من دستت گرفتم از آن روزی که تو پایم نشستی و من پیمان و عهدم با تو بستم هم گذشته از اون روزی که من دنیات بودم ازآن روزی که تو جانان بودی و سوگند بر چنین عشقی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 آذرماه سال 1382 23:10
دیشب باز در خوابم تو را دیدم نگاهت را کلامت را صداقت در بیانت را تو را دیدم در خوابم همان ... محبوبم همان رویای گم گشته که گویا در خوابهایم آشکار گشته ــ عزیز دل ــ تو ای آرام جان من ــ کجا بودی؟؟ و تو با لبخند شیرینت اشارت را به سوی دورها کردی ومن هرگز نفهمیدم که آن دورها چرا از من گرفت رویای شیرینم به یاد آوردم آن...