و صدایی برخاست
خانه ای ویران شد
در پسش خانه ای دیگر نیز
و سر انجام شهری...
و صدا خامش شد..... و تکانها خوابید. ولی اما در پی طوفانی
چه بسا دلهایی کز غمی ویران شد
دل مادر لرزید کودکش هیچ ندید دست و پای کودک زیر خروارها خاک خونین پیدا بود دل مادر خون شد فریاد زد: کودکم کودک من آرامید و تکانها خوابید
ولی اما آیا هیچکس فکر نکرد که تکان دل این مادر از چه رو بیدار است؟؟؟
و چرا وچرا کودکها آواره گریان زخمی در پی مادرها گریانند
دیگر از کس بی کس دیگر هیچ ارگی نیست ارگ ما خوابیده است بم ما خفته در آن خلوت سرد
و هزاران آدم به همانند تو و من
در زیرش خوابیدند
همه نالان همه گریان همه تنها هیچکس کس نداشت
کشورم ایرانم باز در سوگ نشست. |