ساعت ۵ یک روز شنبه یک ماه بهاری
بهم رسیدیم
بعد از چند سال
درست درکنار هم
کنار هم نشسته بی هیچ حرف و حدیثی
فقط هر از گاهی نگاهی خیره
گفتی به جبران سالهای دوری است
می خندیدی
و میگفتی شاید در خوابی
اما هر دوی ما بیدار بودیم
ساعت ۶ یک روز شنبه یک ماه بهاری
چقدر برایم قصه گفتی
از عشقی که به من داشتی و ... داری
از گل آفتابگردان تولد ۵ سال پیشت
از گلهای رز آخرین دیدار
همه را نگه داشتی به یاد بود من
و من شرمنده از این همه احساس
فقط با اشک جواب تو را دادم
* غم میون دوتا چشمون قشنگت خونه کرده*
ترانه سالهای دوری
گفتی...
گفتی و من شنیدم و باور کردم
عشقت را
و ایمان آوردم به صداقت کلامت
و برق چشمان به رنگ عسلت
ساعت ۶ یک شنبه دیگر همان ماه بهاری
- مهمان نمیخواهی
- چه کسی بهتر از تو؟
آمدم و دیدم هنوز همه چیز سر جایش هست
عکسهایم کنار آینه
گلهای خشکیده ام بر روی میز و در و دیوار
و گیتارت با یک خروار خاک
-باز هم نگاه؟
-گفتم که به جبران ۴ سال دوری است
و سازت را برداشتی و بعد از مدتها شنیدم
*غم میون دو تا چشمون قشنگت خونه کرده*
و من باز هم اشک ریختم به یاد روزهایی که رفتند
و هرگز بر نمیگردند
- اشک تو هستی مرا به باد میدهد حیف این چشمهانیست؟
و من از ترس اینکه هستی تو بر باد نرود!!! اشکم را خوردم
مبادا ناراحتت کند
فقط ۹ هفته از آن شنبه های بهاری گذشته
اما تو دیگر از عشقت خسته ای
با سازت قهر کردی
اشکم برایت حکم رگبارهای زودگذر بهاری را دارد
هرگز ترانه خاطره سازمان را نمیشنوم
عادت چه حس غریبی است. نه؟
وقتی عاشق باشی تا زمانی عشقت جاودانه است که
از او - دور باشی- و دور بمانی
همانطور که عشق تو ۴ سال دور از من حفظ شد و قوی
و حالا بعد از فقط ۳ ماه
همه چیز عادی است
همه چیز کهنه است
حتی عشق هم بوی نا گرفته
تو آمدی؟؟؟ خب.
حالا من میروم...
میروم تنها به یاد آنچه از دست رفت بمانم
گلهای خشکیده ات را ببویم
وتنها برای دل غمگینم زمزمه کنم
* غم میون دو تا چشمون قشنگت خونه کرده...*
سلام.....من تا حالا اول نشده بودم ....
غم عشق واقعا سخته.واقعا مخربه روح و جون آدمه.کاشکی همه چی درست بشه
سلام خوبی متن زیبایی بود موفق باشی..سهیل
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه ی عشق تر است...
سلام باز زیبا بود داستان عشق من تکرار شد و تکرار خواهد شد وای بر عاشقان وای
قصه قشنگی بود....اما اگه واقعیت باشه باید بگم تلخه....راستی یادم رفت دفعه پیش به خار اون شعر قشنگ که تو کامنتت گذاشته بودی تشکر کنم..اینم بگم که هزار دفعه تا خوندمش
بیاد داشته باش که ممکن است در گذرگاهای تاریک زندگی ، گهگاه نور ستاره ای دیده نشود ، اما نه تا ابد.دیدن این نور شاید در آینده ای نزدیک میسر شود........
روزگار غریبیست ........................... ( دیگه جز سکوت نمی دونم چی بگم ... ) و راستی یه چیزه دیگه : دور خواهم شد از این خاک غریب ......... دوووووووووورررررررر ....
حسرت چیزهای رفته را نخور!
باور کن که اگر چیزی ارزش ماندن می داشت! حتما ماندنی می شد ...
ارزش مــــــــــــــــــــــــــــــــــاندن!!!!!!!!!
چی بگم؟؟؟؟؟؟ شاید گاهی دوری باعث میشه ائن چیزایی را که باید بینبم نبینیم...شاید گاهی دوری برای ما شخصیتی خیالی می سازه...شاید فاصله برای همان دوستی و دوری خودمان است...شاید ما در فاصله شخصیتی متفاوت را ترسیم می کنیم....ما خودمان و خودش را نمی بینیم....فقط خیالی ...انچه می بینیم ساخته خودمان است....می گم شاید شاید شاید......
شاید هم نه......چیزی را باید زودتر می فهمیدیم در فاصله ها گم شد....
نوشته های زیبا و تحسین آمیزی داری البته اگر نویسنده خودت باشی این تحسین دو چندان میشود.... اگر بمن سر بزنی و نظر خود را در مورد نوشته هایم بگویید لطف بزرگی کرده اید
سلام/به من میگی باور نکنم در حالیکه خودت ۱۰ برابر من بهش باور داری؟؟ولی من دوست دارم باورش کنم اگرچه که اصلا قابل باور نیست و همه تجربه ها میگه که دروغه..//نظر دلناز رو خوندی ،،جالبه نه؟؟
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام.
بیا ذوب کن در کفدست من جرم نورانی عشق را.
salam kheli mamnoonam ke be man sar zadi va khoshhalam kardi webloge u ham kheli khobe felan bye=;
واقعا راست گفتی! عادت چه حس غریبی است! دلم گرفت!
و به راستی که عادت آفت عشق است.
سلام دوست خوبم.... مرسی که بهم سر زدی
بهار را که قسمت میکردند، سهم من تنها پائیز بود... چقدر نقطهء تلاقیمان دور مینمود... امواج را که تماشا میکردم، گویی چشمهایم، گیسوانت را نوازش میکرد... و هوای دریا را که به درون سینه میکشیدم، انگار رایحهء دلانگیزت را مرور میکردم... با من بگو، چقدر باید از خاطرات شیرینت، در ذهن پوسیدهء خویش، سان ببینم؟... پائیز که فرا رسید، به من گفتی که دیر آمدم... و تا بهار بعد صبر کنم... من تا تو صبر کردم همیشه که بهارم تو بودی... و من اسیر تاریکی شبم اکنون... و زمزمه میکنم «شب میونِ، دوتا چشمون سیاهت، خونه کرده»...
چرا کسی نیست که به جای غم زیبایی چشمان معشوق را ببیند ؟؟؟
یاد یه تیکه از "هبوط در کویر" شریعتی افتادم: « عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود، اگر تماس دوام یابد به ابتذال می کشد. و تنها با بیم و امید و تزلزل و اظطراب و « دیدار و پرهیز » زنده و نیرومند می ماند.» (فصل: دوست داشتن برتر از عشق است) ... آره. باید باور کرد که عشق با فاصله ست که معنی می گیره. که عشق صدای فاصله هاست. و فاصله وقتی عشقو پایدار می کنه که نشون دهنده کنار کشیدن خودت باشه! نشونه عدم تجاوز... نشونه دوست داشتن... / راستی یادم رفته بود لینک بدم بهت لینکیدمت!
خوب بود...
سلام/...
منو پاکیزه کن از خواب.. از این لکنت از این تکرار... رها کن آرزوها رو از این زندان بیدیوار... چه ناباور چه دردآور سکوتم بینهایت شد... چه غمگینانه عشق ما دچار رنگ عادت شد
سلام . راستش معنای عشق را آنهائی که عاشق شده اند می فهمند که این شامل حال من نمی شود . اما عاشق واقعی هرگز به عشق عادت نمی کنه و همیشه عاشق باقی می ماند .
آپدیت شد .
دو تا چشمون سیاهت مثل شبهای منه ... عمناک بود ... شاد باشی
یعنی عشق هم بعضی وقتا عادت میشه و همه چیزش رو که اول داشت از دست میده؟؟!! خیلی عجیبه اونجوری که دیگه عشق نیست !! :-/
سلام.به روزم دوست من...
سلام خوبی
من چی میتونم بگم الان؟؟؟
سلام........آخه چرا؟؟؟!!!!!!!! در ضمن آپ کردم خوشحال میشم بهم سر بزنین.